سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دل نوشته
  • «آتشی از عشق در خود برفروز// سربه‌سر فکر و عبارت را بسوز»
  • «آشفته، پا ز سلسله زلف او مکش// عمری که صرف عشق نگردد بطالت است»
  • «آب عشق تو چو ما را دست داد // آب حیوان شد به پیش ما کساد // ز آب حیوان هست هر جان را نویی // لیک آب آب حیوانی تویی»
  • «آنچه راجع به آثار زندگی باخ برای گفتن دارم: شنیدن، نواختن، عشق‌ورزیدن، محترم‌داشتن و خفه‌شدن است.»
  • «در سقوط افراد در چاه عشق، قانون جاذبه تقصیری ندارد.»

 

  • «آن شنیدم که عاشقی جان‌باز// وعـظ گفتی به‌خطـه شیراز//ناگهـان روستائیـی نـادان//خالی از نور دیده و دل و جان//ناتراشیده هیـکل و ناراست// همچو غولی از آن میان برخاست//گفت ای مقتـدای اهل سخــن//غـم کارم بخـور که امشب مـن//خـرکی داشتم چگونه خری//خری آراسته به‌هر هنری//یک دم آوردم آن سبک رفتار//بـه‌تفرج میانه بازار//ناگهانش زمن بدزدیدند//زین جماعت بپرس اگر دیدند//پیر گفتا بدو که‌ای خرجو//بنشین یک زمان و هیچ مگـو//پس ندا کرد سوی مجلسیان//که اندرین طایفه ز پیر و جوان//هرکه با عشق در نیامیــزد//زین میانه به‌پای برخیزد//ابلهـی همچو خــر کریه‌لقا//زود برجست از خـری برپـا//پیر گفتش توئی که در یاری//دل نبستی به‌عشـق؟ گفت آری//بانگ برداشت گفت ای خـردار//هان خرت یافتـم بیار افسار»
  • «آن‌که نشنیده‌ست هرگز بوی عشق// گو به شیراز آی و خاک ما ببوی»
  • «آن‌گاه که عشق تورا می‌خواند، به‌راهش گام نه! هرچند راهی پرنشیب. آنگاه که تورا زیر گستره بال‌هایش پناه می‌دهد، تمکین کن! هرچند تیغ پنهانش جانکاه. آن‌گاه که باتو سخن آغاز کند، بدو ایمان آور! حتی اگر آوای او رؤیای شیرینت را درهم‌کوبد، مانند باد شرطه که بوستانی را.»



موضوع مطلب :

جمعه 92 آذر 29 :: 6:30 عصر
  • «آتشی از عشق در خود برفروز// سربه‌سر فکر و عبارت را بسوز»
  • «آشفته، پا ز سلسله زلف او مکش// عمری که صرف عشق نگردد بطالت است»
  • «آب عشق تو چو ما را دست داد // آب حیوان شد به پیش ما کساد // ز آب حیوان هست هر جان را نویی // لیک آب آب حیوانی تویی»
  • «آنچه راجع به آثار زندگی باخ برای گفتن دارم: شنیدن، نواختن، عشق‌ورزیدن، محترم‌داشتن و خفه‌شدن است.»
  • «در سقوط افراد در چاه عشق، قانون جاذبه تقصیری ندارد.»

 

  • «آن شنیدم که عاشقی جان‌باز// وعـظ گفتی به‌خطـه شیراز//ناگهـان روستائیـی نـادان//خالی از نور دیده و دل و جان//ناتراشیده هیـکل و ناراست// همچو غولی از آن میان برخاست//گفت ای مقتـدای اهل سخــن//غـم کارم بخـور که امشب مـن//خـرکی داشتم چگونه خری//خری آراسته به‌هر هنری//یک دم آوردم آن سبک رفتار//بـه‌تفرج میانه بازار//ناگهانش زمن بدزدیدند//زین جماعت بپرس اگر دیدند//پیر گفتا بدو که‌ای خرجو//بنشین یک زمان و هیچ مگـو//پس ندا کرد سوی مجلسیان//که اندرین طایفه ز پیر و جوان//هرکه با عشق در نیامیــزد//زین میانه به‌پای برخیزد//ابلهـی همچو خــر کریه‌لقا//زود برجست از خـری برپـا//پیر گفتش توئی که در یاری//دل نبستی به‌عشـق؟ گفت آری//بانگ برداشت گفت ای خـردار//هان خرت یافتـم بیار افسار»
  • «آن‌که نشنیده‌ست هرگز بوی عشق// گو به شیراز آی و خاک ما ببوی»
  • «آن‌گاه که عشق تورا می‌خواند، به‌راهش گام نه! هرچند راهی پرنشیب. آنگاه که تورا زیر گستره بال‌هایش پناه می‌دهد، تمکین کن! هرچند تیغ پنهانش جانکاه. آن‌گاه که باتو سخن آغاز کند، بدو ایمان آور! حتی اگر آوای او رؤیای شیرینت را درهم‌کوبد، مانند باد شرطه که بوستانی را.»



موضوع مطلب :

جمعه 92 آذر 29 :: 6:30 عصر
  • «آتشی از عشق در خود برفروز// سربه‌سر فکر و عبارت را بسوز»
  • «آشفته، پا ز سلسله زلف او مکش// عمری که صرف عشق نگردد بطالت است»
  • «آب عشق تو چو ما را دست داد // آب حیوان شد به پیش ما کساد // ز آب حیوان هست هر جان را نویی // لیک آب آب حیوانی تویی»
  • «آنچه راجع به آثار زندگی باخ برای گفتن دارم: شنیدن، نواختن، عشق‌ورزیدن، محترم‌داشتن و خفه‌شدن است.»
  • «در سقوط افراد در چاه عشق، قانون جاذبه تقصیری ندارد.»

 

  • «آن شنیدم که عاشقی جان‌باز// وعـظ گفتی به‌خطـه شیراز//ناگهـان روستائیـی نـادان//خالی از نور دیده و دل و جان//ناتراشیده هیـکل و ناراست// همچو غولی از آن میان برخاست//گفت ای مقتـدای اهل سخــن//غـم کارم بخـور که امشب مـن//خـرکی داشتم چگونه خری//خری آراسته به‌هر هنری//یک دم آوردم آن سبک رفتار//بـه‌تفرج میانه بازار//ناگهانش زمن بدزدیدند//زین جماعت بپرس اگر دیدند//پیر گفتا بدو که‌ای خرجو//بنشین یک زمان و هیچ مگـو//پس ندا کرد سوی مجلسیان//که اندرین طایفه ز پیر و جوان//هرکه با عشق در نیامیــزد//زین میانه به‌پای برخیزد//ابلهـی همچو خــر کریه‌لقا//زود برجست از خـری برپـا//پیر گفتش توئی که در یاری//دل نبستی به‌عشـق؟ گفت آری//بانگ برداشت گفت ای خـردار//هان خرت یافتـم بیار افسار»
  • «آن‌که نشنیده‌ست هرگز بوی عشق// گو به شیراز آی و خاک ما ببوی»
  • «آن‌گاه که عشق تورا می‌خواند، به‌راهش گام نه! هرچند راهی پرنشیب. آنگاه که تورا زیر گستره بال‌هایش پناه می‌دهد، تمکین کن! هرچند تیغ پنهانش جانکاه. آن‌گاه که باتو سخن آغاز کند، بدو ایمان آور! حتی اگر آوای او رؤیای شیرینت را درهم‌کوبد، مانند باد شرطه که بوستانی را.»



موضوع مطلب :

جمعه 92 آذر 29 :: 6:30 عصر

ستایش خداوندی را سزاست که از اسرار نهان ها آگاه است ، و نشانه های آشکاری در سراسر هستی بر وجود او شهادت میدهند،

هرگز برابر چشم بینندگان ظاهر نمیگردد.

نه چشم کسی که او را ندیده می تواند انکارش کند و نه قلبی که او را شناخت می تواند مشاهده اش نماید.

در والایی و برتری از همه پیشی گرفته...

پس، از او برتر چیزی نیست و آنچنان به مخلوقات نزدیک است که از او نزدیک تر چیزی نمی تواند باشد.

مرتبه ی بلند او را از پدیده هایش دور نساخته و نزدیکی او با پدیده ها ، او را مساوی چیزی قرار نداده است.

عقل ها را بر حقیقت ذات خود آگاه نساخته ، اما از معرفت و شناسایی خود باز نداشته است.

پس اوست که همه ی نشانه های هستی بر وجود او گواهی میدهند و دلهای منکران را بر اقرار به وجودش واداشته است،

خدایی که برتر از گفتار تشبیه کنندگان و پندار منکران است...

 

نهج البلاغه – خطبه ی 49

 




موضوع مطلب :

جمعه 92 آذر 29 :: 6:13 عصر

لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 6
  • بازدید دیروز: 0
  • کل بازدیدها: 6269