دل نوشته در ایران باستان، میثره(مهر) خدای( ایزد) نور، پیمان، نظم و راستی بود که پیش از طلوع خورشید ظاهر میشد و دارندة دشتهای فراخ بود. هزار گوش و ده هزار چشم داشت و با گردونهاش از سرزمینهای آریایی میگذشت و همة مردمان و هستی را زیر نظر داشت تا مبادا کسی پیمان بشکند. میثره از قدیمترین ایام در نزد ایرانیان محترم بود و در اوستا و در کتیبههای هخامنشی مکرر از او یاد شده است. یشت دهم منسوب بدوست. زردشت پس از ظهور بسیاری از خدایان آریایی را از مقام خدایی به مقام ایزدی تنزل داد، اما میثره همچنان مقام شامخی داشت و بازش به مقام پرستش ارتقاء دادند، چنانکه در بند دوم مهریشت، اهورامزدا خطاب به زردشت میگوید: من مهر را مانند خود شایستة نیایش آفریدم. همراهی ایزد مهر با خورشید و خدای آسمان( وارونه) سبب شد که بعدها بین مهر و خورشید( فرشتهای که در اوستا فناناپذیر و باشکوه وصف شده) خلط وظیفه شود و هر دو یکی پنداشته شوند اما باید دانست که خورشید درواقع نماد و تجسّم ایزد مهر است و بر همین اساس جشنهای مربوط به خورشید به نوعی به مهر هم منسوباند: مهرگان که در شانزدهم مهرماه برگزار میشد و به نوعی جشن آغاز فصل سرما بود به مهر هم منسوب است؛ یعنی ایزد مهر محافظ نیمة دوم هر ماه و نیمة دوم هر سال است. یلدا که آغاز انقلاب شتوی است و شب تولد خورشید، شب تولد ایزد مهر هم هست، چون پس از این شب است که خورشید با بلندتر شدن روزها بزرگ و بزرگتر میشود. جشن سده هم که در شب دهم بهمن برگزار میشد، معادل آیینی چلّة نوزاد است و افروختن آتش در این شب به معنای گرمکردن و گرم نگهداشتن کودک چهلروزه خورشید است. نوشته ی دکتر اصغر شهبازی موضوع مطلب : عشق تا پای جانروزی مرد ثروتمندی همراه دخترش مقدار زیادی شیرینی و خوردنی به مدرسه شیوانا آورد و گفت اینها هدایای ازدواج تنها دختر او با پسر جوان و بیکاری از یک خانواده فقیر است. شیوانا پرسید: چگونه این دو نفر با دو سطح زندگی متفاوت با همدیگر وصلت کرده اند؟ مرد ثروتمند پاسخ داد: این پسر شیفتهی دخترم است و برای ازدواج با او خودش را عاشق و دلداده نشان داده و به همین دلیل دل دخترم را ربوده است. درحالی که پسر یکی از دوستانم، هم نجیب است و هم عاقل، با اصرار میخواهد با دخترم ازدواج کند اما دخترم میگوید او بیش از حد جدی نیست و شور و جنون جوانی در حرکات و رفتارش وجود ندارد. اما این پسر بیکار هرچه ندارد دیوانگی و شور و عشق جوانیاش بینظیر است. دخترم را نصیحت میکنم که فریب نخورد و کمی عاقلانهتر تصمیم بگیرد اما او اصلا به حرف من گوش نمیدهد. من هم به ناچار به ازدواج آن دو با هم رضایت دادم. شیوانا از دختر پرسید: چقدر مطمئن هستی که او عاشق توست؟ دختر گفت: از همه بیشتر به عشق او ایمان دارم! شیوانا به دختر گفت: بسیار خوب بیا امتحان کنیم. نزد این عاشق و دلداده برو و به او بگو که پدرت تهدید کرده اگر با او ازدواج کنی حتی یک سکه از ثروتش را به شما نمیدهد. بگو که پدرت تهدید کرده که اگر سرو کلهاش اطراف منزل شما پیدا شود او را به شدت تنبیه خواهد کرد. دختر با خنده گفت: من مطمئنم او به این سادگی میدان را خالی نمیکند. ولی قبول میکنم و به او چنین میگویم. چند هفته بعد مرد ثروتمند با دخترش دوباره نزد شیوانا آمدند. شیوانا متوجه شد که دختر غمگین و افسرده است. از او دلیل اندوهش را پرسید. دختر گفت: به محض اینکه به او گفتم پدرم گفته یک سکه به من نمیدهد و هر وقت او را ببیند تنبیهاش میکند، فوراً از مقابل چشمانم دور شد . از این دهکده فرار کرد. حتی برای خداحافظی هم نیامد. شیوانا با خنده گفت: اینکه ناراحتی ندارد. اگر او عاشق واقعی تو بود حتی اگر تو هم میگفتی که دیگر علاقهای به او نداری و درخواست جدایی میکردی، او هرگز قبول نمیکرد. وقتی کسی چیزی را واقعا بخواهد با تمام جان و دل میخواهد و هرگز اجازه نمیدهد حتی برای یک لحظه آن چیز را از دست بدهد. اگر دیدی او به راحتی رهایت کرد و رفت مطمئن باش که او تو را از همان ابتدا نمیخواسته و نفع و صلاح خودش را به تو ترجیح داده است. دیگر برای کسی که از همان ابتدا به تو علاقهای نداشته ناراحتی چه معنایی می تواند داشته باشد؟ نویسنده: فرامرز کوثری موضوع مطلب : پیوندهای روزانه لوگو آمار وبلاگ
|
||